تا چشم کار میکرد بیابان بود و ریگهای تفتیده. آفتاب چون همیشه هرم سوزانش را در دشتخاموش میپراکند و میگذشت. جزخدمتگزاری پاکدل، هیچ کس امام حسن(ع)، مسافر پیاده بیتالله، را همراهی نمیکرد. راه دشوار بود و نفسگیر. هر گامی تاولی نو بر پای فرزند رسول خدا پدید میآورد وتورم دردناکش را فزونی میبخشید. خدمتگر به […]
تا چشم کار میکرد بیابان بود و ریگهای تفتیده.
آفتاب چون همیشه هرم سوزانش را در دشتخاموش میپراکند و میگذشت. جزخدمتگزاری پاکدل، هیچ کس امام حسن(ع)، مسافر پیاده بیتالله، را همراهی نمیکرد.
راه دشوار بود و نفسگیر. هر گامی تاولی نو بر پای فرزند رسول خدا پدید میآورد وتورم دردناکش را فزونی میبخشید.
خدمتگر به گامهای سرور سپیددستان نگریست و با خود اندیشید:
بیتردید درد پیکرش را فرا گرفته، ولی شوق خانه دوست وی را از پرداختن به خویشباز میدارد. پس در چهره پیشوای نیک فرجامان نگریست و گفت:
اگر بر چارپا بنشینید، از تاول و تورم رهایی مییابید.
سرور جوانان پردیسنشین فرمود:
هرگز چنین نمیکنم. چون به منزلگه دیگر رسیم، سیهچردهای مییابی که روغنمیفروشد، بیدرنگ خریداری کن.
خدمتگر با دستبه رو به رو اشاره کرد و گفت: پدر و مادرم فدایتباد. در مسیریکه ما راه میسپاریم، کاروان سرایی که در آن دارو فروشند، یافت نمیشود.
امام سپیدبختان فرمود: اندکی مانده به منزلگاه.
با این سخن دیگربار خاموشی بر دشت تفتیده سایه افکند و کاروان کوچک سالارپاکدلان در مسیر معنوی حجبه راهش ادامه داد. ساعتی دیگر، هنگامی که آثارمنزلگاه بعدی در دور دست نمایان شد، سیهچردهای توجه خدمتگر را به خود جلب کرد.
راهبر پاکنهادان فرمود: هان، این همان مردی است که گفتم. از او روغن ستان وبهایش را، چنان که باید بپرداز.
خدمتگر شتابان سمت مرد دوید و دارو خواست. رهگذر پرسید: چنین روغنی برای کهمیخواهی؟
خدمتگر پاسخ داد: سرورم حسن بنعلی(ع) مرد گفت: مرا نزد او ببر.
خدمتگر رهگذر را نزد امام روشنروانان برد. مرد دارو را به نزد فرزند رسول خداسپرد و گفت: پدر و مادرم فدایتباد! یکی از شیفتگان شمایم. در برابر آنچه عرضهمیدارم، هرگز بهایی نمیستانم و به چیزی جز دعای شما نمیاندیشم. وقتی پای ازخانه برون نهادم، همسرم واپسین ساعات بارداری را پشتسر میگذاشت; پروردگار رابخوانید تا پسری تندرست و دوستدار خاندان رسالتبه من ارزانی دارد.
راهبر سپیدرویان فرمود: به خانه بازگرد، آفریدگار توانا پسری سالم و پیرو مابه تو بخشیده است.
مرد خدای را سپاس گفت، بیدرنگ سمتخانه رهسپار شد. ولی به زودی بازگشت و سرورناموران گیتی را به سبب درستی گفتارش ستود.
به نوشته برخی از روایتگران آثار اهل بیت(ع) آن پسر سید اسماعیل بنمحمد حمیریبود که بعدها در شمار ستایشگران بلندآوازه خاندان عصمت جای گرفت.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.
طراحی سایت : راستچین