۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » اشعار و متون ادبی
  • شناسه : 286
  • 01 سپتامبر 2010 - 15:37
  • ارسال توسط :
چتر سعادت

چتر سعادت

تخت مرصع[۱]  گرفت شاه ملمع[۲]  بدن  جيب مرقع[۳]  دريد شاهد گل پيرهن ساغر سيمين شکست ساقي زرين قدح  پيکر پروانه سوخت زمرد لگن آتش موسي گرفت در کمر کوهسار  شعله به گردون رساند آه دل کوهکن   حضرت خضر فلک، خلعت خضرا گرفت  يافت به عمر دراز چشمه‏ي ظلمت وطن‏ شمع فلک را نشاند شعشعه‏ي […]

تخت مرصع[۱]  گرفت شاه ملمع[۲]  بدن 
جيب مرقع[۳]  دريد شاهد گل پيرهن

ساغر سيمين شکست ساقي زرين قدح 
پيکر پروانه سوخت زمرد لگن

آتش موسي گرفت در کمر کوهسار 
شعله به گردون رساند آه دل کوهکن

 

حضرت خضر فلک، خلعت خضرا گرفت 
يافت به عمر دراز چشمه‏ي ظلمت وطن‏

شمع فلک را نشاند شعشعه‏ي آفتاب 
شعله در انجم فکند مشعل آن انجمن

ارقم[۴]  طاق فلک، شمع جهانتاب را 
تيغ زبان تيز کرد، گرم شد اندر سخن

شعبده‏باز سپهر ز آتش پنهان مهر 
بر صفت اژدها ريخت شرر از دهن

خاتم زرينه داد دست سليمان پناه 
صبح به صحرا فتاد از بغل اهرمن

گفت فلک: نيست اين، بلکه در ايوان عرش 
چتر سعادت زدند، بهر حسين و حسن

مهر و مه از دست آن لعل و در بحر کان 
سرو و گل از آب اين، جان و دل مرد و زن

هر دو بر اوج کمال همچو مه و آفتاب 
هر دو به باغ جمال چون سمن و ياسمن‏

هر دو شه يک بساط، هر دو در يک صدف 
هر دو مه يک فلک، هر دو گل يک چمن

شيفته‏ي باغ آن، غنچه‏ي خضرا لباس 
سوخته‏ي داغ اين، لاله‏ي خونين کفن

بنده‏ي هندوي آن، افسر ترک و ختا 
صيد سگ کوي اين، آهوي دشت ختن

سر «الم اعهد» آن، بيضه‏ي بيضا فروغ 
مهره‏کش مهد اين، زهره‏ي زهرا بدن

والد ايشان قريش، مولد ايشان حجاز 
منبع ايشان فرات، معدن ايشان عدن

ناقه‏ي ايشان حليم، چون دل سلمي[۵]  سليم 
مهره‏ي دل در مهار، رشته‏ي جان در رسن

خارخور و بارکش، نرم‏رو و سخت‏کوش 
گرگ در و شيرگير، کرگدن پيل تن

لعل تراز جلش، حضرت سلمان فارس 
شانه‏کش کاکلش، حضرت ويس قرن

زهره جبينان ظهور، کرده ز کوهان او 
همچو طلوع سهيل، از سر کوه يمن

صحن چراگاه او خاک رفيعي، که هست 
خار و خس آن زمين رشک گل نسترن

کاش ز خاک هرات بر لب آب فرات 
بختي[۶]  بخت افکند، رخت من و بخت من

يا فکند بر سرم، سايه هماي حجاز 
تا شود اين استخوان طعمه‏ي زاغ و زغن

ماه جمال حسن، گفت و کمال حسين 
نظم «هلالي» گرفت حسن کلام حسن

رفته فروغ بصر، مرده چراغ نظر 
کرده دلم را حزين گوشه‏ي بيت الحزن

چشم و چراغ منيد، گر نظري افکنيد 
باز شود اين چراغ در نظرم شعله‏زن

چند بود در بلا، خاطر من مبتلا؟ 
چند بود در محن، سينه‏ي من ممتحن؟

نفس دغل از درون، کام نه و دام نه 
ديو دني از برون، راهزن و چاه‏کن

رشته‏ي جان تاب زد، آتش دل سر کشيد 
شمع صفت سوختم، مردم از اين سوختن

برفکنم جامه را، درشکنم خامه را 
ختم کنم بر دعا، مهر نهم بر دهن

ظل شما بسته‏ام، نور شما برده‏ام 
تا فکند ظل و نور بر دل و جانم علن

جان شما غرق نور، نور شما در حضور 
تا فتد از ابر فيض سايه به خار و سمن

 

 [۱] مرصع: جواهر نشان.
[۲] ملمع: روشن کرده و درخشان و رنگارنگ.
[۳] مرقع: جامه‏ي پنبه‏دار و پاره پاره به هم دوخته.
[۴] ارقم: مار سياه و سفيد، بدترين مارها که زهر کشنده دارد.
[۵] سلمي: نام يکي از معاشيق عرب.
[۶] بختي: شتر قوي هيکل.

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.